با عرض سلام و خسته نباشید مردی هستم 32 ساله که 3 سال پیش با دختر دایی خود ازدواج کردم و قبل از آن 5 سال با ایشان عقد بودم در سال پنجم عقد و شش ماه قبل از عروسی وقتی که علت سرد بودن نسبت به ازدواج و کنار بودن را از او پرسیدم بالاخره بعد از اصرار فراوان ایشان به من گفتند که مرا دوست نداشته و به اصرار پدرش با من می خواهد ازدواج کند و ما بدلیل اینکه مشکلی بین خانواده ها پیش نیاید مجبور به ازدواج با هم شدیم ولی الان بعد از سه سال با اینکه سعی کرده ام خود را با او وفق دهم هنوز هم روابطش بسیار سرد می باشد و یک بار به او گفتم من که در این مورد تقصیری ندارم پس چرا از من متنفری و باید از پدرت متنفر باشی و ایشان در جواب گفتند چون تو زیاد اصرار داشتی از تو متنفرم ولی رفتارش با پدرش بسیار خوب است و حتی در مسائل جنسی هم فقط ماهی یک بار خود را در اختیار من گذاشته و با تمام تلاشی که انجام می دهم بسیار سرد برخورد کرده و هیچ حرکتی انجام نداده و مثل یک جسم بی روح عمل می کند خواهشمندم به من بفرمایید چگونه می توانم دل او را بدست بیاورم ، حتی با اینکه علاقه زیادی به بچه دارم بدلیل جلوگیری از مشکلات آینده خود را مخالف بچه نشان می دهم
صادقانه به او احساس واقعی خودت را ابراز کن آنقدر بهش محبت کن تا احساس کند تنها مردی که میتوان اونو خوشبخت کنه شمائی. سعی کنید با هم هماهنگ و همدل باشید. انتظارات همدیگه رو درجهات غیر جنسی تامین کنید. از هم محبت طلب کنید. برای هم و باهم باشید .از او درحضور دیگران و در غیابش خوبی بگوئید. برایش کارهای غیر منتظره و محبتی انجام دهید. [1390-07-13]