شدت بيماري حاصل تعامل نيروي حياتي بدن با Natural disease است . حال اگر به طريقي ما بتوانيم پاسخهاي دفاعي نيروي حياتي را كه شعورمند ميباشند افزايش دهيم كمك موثري به دفع Natural disease از بدن خواهيم نمود . بدين ترتيب ما به كمك داروهاي هوميوپاتي يك بيماري مصنوعي ( Medicinal or Artificial disease ) قويتر از بيماري اصلي Natural disease و كاملا مشابه روي بدن سوار ميكنيم و بدين ترتيب از اين به بعد تعامل نيروي حياتي بدن با Medicinal disease قويتر صورت ميگيرد.
چون بيماري مصنوعي قويتر است پس واكنشهاي شعورمند نيروي حياتي ( كنش ثانويه ) كه در جهت ثبات و پايداري بدن صورت ميگيرد نيز به مراتب قويتر خواهد بود. حال چون بيماري مصنوعي موقتي است به همين جهت در طي زمان از ميان ميرود و كنش ثانويه نيروي حياتي بر روي بيماري اصلي ( Natural ) منتهي به مراتب قويتر از قبل پياده شده و بدين ترتيب آن را از ميان ميبرد.
كنش اوليه و ثانويه در داروهاي هوميوپاتي : اما در فرايندهاي مقابلهاي يا تسكيني ( آلوپاتي ) چه اتفاقي ميافتاد ؟ در اين شرايط كنش اوليه ( دارو ) در جهت متضاد ( بر خلاف هموپاتي ) عمل كرده و بنابراين كنش ثانوي در جهت هر چه مقاومتر كردن بيماري اعمال اثر مينمايد به طوري كه بايد تجويز بعدي با دوزهاي قويتر داروهاي آلوپاتي صورت گيرد و اين روند يك چرخهي معيوب ايجاد خواهد كرد، بدين صورت كه تا مريض دارو مصرف ميكند ظاهرا راضي بوده و علايم كمتر شده يا از بين ميروند منتهي مجددا با قطع دارو علائم با قدرتي بيشتر باز ميگردند.
چنين مشاهداتي را به خصوص در بيماريهاي پوست و روماتولوژي يا آسم به خوبي ميتوان مشاهده نمود .
به طوري كه بيماران به تدريج وابسته به كورتون شده و روند بيماري نيز معمولا رو به سمت پيشرفت و مقاوم شدن جلو ميرود .
واكنش اوليه و ثانويه در داروهاي آنتيپاتي : هانمن در پاراگراف 69 ارگانون در اين باره ميگويد : اين درست كه داروي منتخب مقابلهاي و داروي منتخب هوميوپاتيك با نقطهي مرضي واحدي در بدن تماس برقرار ميكنند ، اما داروي مقابلهاي ( آنتي پاتيك ) فقط به طور سطحي روي عارضه بيماري طبيعي متضاد خود نقاب ميكشد و مدت كوتاهي آن را از اصل حياتي پنهان ميكند بنابراين در دقايق اوليه تسكين ، نيروي حياتي چيز غيرقابل قبولي چه از طرف عارضه يا از طرف عارضه دارويي متضاد احساس نميكند . به نظر ميرسد اين دو نيروي متقابل خنثي شدهاند .
چنانكه گويي از زاويه احساس اصل حياتي به طور ديناميك يكديگر را خنثي كردهاند ( براي مثال به نظر ميرسد قدرت بيهوش كنندهي ترياك درد را نابود كرده است ) .
نيروي حياتي در دقايق اول چنان احساس مي كند كه گويي در سلامت است و نه از ماده مخدر خبري هست و نه از درد بيماري اما عارضه دارويي متضاد ممكن نيست آن گونه كه يك بيماري مصنوعي مشابه و قويتر در فرايند هوميوپاتيك انجام ميدهد ( از زاويهي احساس اصل حياتي ) جانشين ناموزوني پاتولوژيكي در بدن شود ، و نميتواند چنان كه داروي هوميوپاتيك عمل ميكند با قرار دادن يك بيماري مصنوعي خيلي مشابه به جاي نوع طبيعي آن بر اصل حياتي تاثير بگذارد . داروي تسكيني شرايطي كاملا متفاوت با ناموزوني پاتولوژيكي ايجاد ميكند و لذا بدون اينكه اثري روي آن بگذارد از آن در ميگذرد .
در آغاز اين داروي تسكيني نيروي حياتي را در يك جريان خنثيسازي ديناميك صوري ، نستب به بيماري طبيعي بدون احساس ميكند ، اما تاثير آن به سرعت و خود به خود مثل همه بيماريهاي دارويي زايل ميشود ، در حالي كه بيماري طبيعي را تغيير نايافته باقي ميگذارد . علاوه بر اين ، ( چون تمام مسكنها را بايد با دوز بالا داد تا راحتي آشكاري حاصل شود ) پس از كنش اوليه مسكن ، واكنش متضادي از سوي نيروي حياتي ظاهر ميشود.
اين كنش ثانوي يا متقابل ، مشابه بيماري طبيعي موجود است ، كه منهدم نشده و لزوما آن بيماري را تقويت و افزون ميكند. بنابراين عارضه بعد از آن كه كنش مسكن متوقف شد بدتر ميشود ، و هر چه مقدار دارو بيشتر بوده باشد ، وخامت بيشتر است ، هر چه مقدار ترياك مصرف شده براي رفع درد بيشتر باشد ، همين كه ترياك كنش خود را به پايان برساند ، بر شدت درد اوليه افزوده ميشود .